میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

میکاییل در آغاز نه ماهگی

سلام عشق کوچولوی من   حسابی با هم سرگرم شدیم تو شدی همه دنیای من و من هم شدم همه دنیای تو  تا میشینی برمیگردی لباسم رو می گیری و میای تو بغلم دستات رو محکم حلقه می کنی دور گردنم و سرت رو میذاری روی شونه ام   یادم رفته که بگم دو هفته ایی هست دومین دندونت هم دراومده خیلی خوشگلن وقتی که می خندی اما خیلی هم تیزن همه جامو گاز می گیری و جای گازهات کبود می شه امروز هم تونستی چند قدم چهار دست و پا جلو بیای تا حالا عقبی می رفتی یه عکس هم میذارم بدون شرح !!! امروز داشتم نظرات دوست جونام رو می خوندم و جواب میدادم دیدم صدات نمیاد تعجب کردم چو...
31 ارديبهشت 1391

شبیه کی ؟؟؟

بیا ادامه مطلب نظر بده !!! اینجا من فکر می کنم همسنه الان میکاییل بودم اشی خودش همه این لباسها رو می دوخته ؛ ای ول حوصله همچین ادای بچه مظلوما رو دراوردم !! یادمه یه مدت همه رو بیچاره کرده بودم باید منو ببرید عکاسی اینقدر رو اعصاب رفتم تا بابام گفت لباسش رو بپوشید تا ببرمش اون صحنه ها کامل یادمه ، لااقل یه لبخند می زدم بد نبود - بد اخلاق - اینم واسه اینکه دانیال دلش نشکنه !!! فقط نمی دونم با این همه چوبی که زیرشه چجوری خندیده !!! خداییش معلومه که میکاییل خنده هاش به باباش رفته ...
28 ارديبهشت 1391

در جستجوی پاسپورت

در حسرت دیداره تو آواره ترینم .......... گذرنامههههههههههه یکشنبه صبح با تلفن مامان اکرم از خواب بیدار شدم و با کلی غر و لند و نفرین به این زمونه گوشی رو برداشتم و عمدان صدامو کلفت کردم که تاکید کنم خواب بودم گفت عه خواب بودی منم گفتم پ نه پ داشتم ادای داریوش در می آوردم ، طفلی گفت خواستم بگم اجازه نامه ات اومده اگه خواستی بریم دنباله پاسپورتت منم که یه هو حالتم عوض شد و آنی مهربون شدم   خوشحال و خندان آقا میکاییل رو آمده کردم و راه افتادیم تا رفتیم پلیس + 10 با خوشحالی و سینه ایی ستبر رفتم جلو گفتم نامه دارم !! نامه دارم !! افسره هم گفت برو اداره گذر نامه تاییدش کن و بیا ای خدااااااااااااا اداره گذرن...
27 ارديبهشت 1391

هشت ماه هم تمام

Happy 8th full mon قند و عسلم هشت ماهگیت هم تموم شد و وارد ماه نهم شدیم هشت ماهه  دلیل نفس کشیدنم شدی مونسم شدی همه کسم شدی امشب دو تایی با هم نشسته بودیم تو خونه و من غصه دار بودم که امروز نشد که جشنی بگیریم  ساعت 11 شب دیگه تو تدارک خوابیدن  بودیم که دیدم در می زنن مامان اکرم بود و عمه پگاه اومدن تو  حالا چی تو خونه ما هم که انگاری بمب منفجر شده بود  خلاصه آبرومون رفت اساسی -عمه پگاه براش خواستگار اومده حالا قراره فردا با هم برن بیرون-  رفته بودن خرید لباس ، واسه همین دیر اومدن   منم تا قبل از اینکه...
25 ارديبهشت 1391

من چقدر خوشحالممممممممممم

یعنی امسال منم هستم ؟؟؟ واقعن واقعن !!!! من مامانمممممممممممممممم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا منم بازیم چقدر خوبه خدایا ممنون همین حسه زیبای مادری بهترین هدیه دنیاس چقدر این روز برام قشنگه روزه من ، روزه مادررررررررررررررر یه اعتراف !!! می خواهم زنده بمانم قبل از تو زندگی خیلی بود و نبودش برام مهم نبود از وقتی تو اومدی خودمو دوست دارم شایدم هم عاشقه خودم شده باشم نمی دونم فقط خواستم باشم تا همیشه حامی تو باشم تا هر کاری می تونم برای تو بکنم تا نذارم کسی به تو بگه بالای چشمات ابروئه ، می خوام زنده باشم تا با تو باشم دیروز ...
23 ارديبهشت 1391

تاحالا دقت کردین...

تا حالا دقت کردین وقتی‌ توی یه جمعی‌ یکی‌ میگه اون تلویزین و کمش کن ،یکی‌ دیگه از اونور میگه اصن خاموشش کن . . . ! . . . تا حالا دقت کردین وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی چقدر خوشگل میشه ولی وقتی میخوای بری مهمونی یا عروسی بعد از ۳ ساعت کلنجار رفتن شبیه خربزه میشی ؟ . . . تا حالا دقت کردین یکى از سرگرمى هاى خاص مردم ایران اینه که :وقتى از مطب دکتر میان بیرون،حساب کنن ببین این دکتره روزى چقد درآمد داره …. . . . تا حالا دقت کردین که روزای هفته اینجوری میگذره : شــــــــــــــــــــــنبـــــ ـــــــــــــــه یــــــــکشــــــــنبـــــــــ ــــــــــه دوشـــــــــــــنبــــــــــــ ـــــــه سه ش...
22 ارديبهشت 1391

بند پ پر

برای اولین بار در  عمرمان توانستیم بند پ *رو جور کنیم آنهم  خودمان به  تنهایی آنوقت پدر همسر محترم بنده  از آنجایی که در بند قانون میباشند پسرش را قانع کرد و فرستاد کوالا لامپور برای دادن اجازه نامه از انجایی که آقای همسر محترم حرف پدر پیش امده این بنده حقیر رو فراموش کردند  بلافاصله  راهی بلاد کوالا می شوند و نامه را  می گیرند و به پای کبوتری بسته و به سوی ایران زمین می فرستد آنوقت من می مانم و سنگ یخی و دهانی کش آمده  و رو انداختن به آن بنده خدا یی که بند پ رو فراهم کرده بودند از صبح بدجوری حالم گرفتس این همه رو زدم به همکاره بابایی تازه چی...
21 ارديبهشت 1391

میکاییل کنجکاو می شود

ای همه بودنم از تو                همه گفتنم از تو وقتی حرف می زنم از تو        جون می گیره تنم از تو   عسلم  گلم  ماهم  پسرم   جدیدان همه وجودم پر از استرسه می ترسم نکنه بلایی سرت بیاد روروئکت رو که به در و دیوار می زنی دله من هری می ریزه نگاه می کنم می بینم چیزی نشده نفسه راحتی می کشم سعی می کنم تا می تونم چشم ازت برندارم تا می بینم جلوی چشمم نیستی صدات می زنم میکاییل از صدای چرخ ها که روی زمین کشیده می شه میفهمم داری میای پیشم چند روز پیش ماشین لباسشویی رو روشن کرده بو...
20 ارديبهشت 1391

داستان امروز

سلام هستی مامان الهی قوربونت برم من چند روزیه خیلی خوب می خوابی امروز خوابیدی تا 10 بعدش با مامان اکرم پلیس +10 واسه اینکه پاسپورتم انقضاش تموم شده که فهمیدم با توجه به قوانین گل و بلبل و اینکه ما زنها ببو گلابی هستیم و شعور تصمیم گیری برای خودمون نداریم حتمان باید همسرم بیاد امضا کنه که من اجازه دارم سفر برم حالا تو این قحط الرجال من شوهر از کجا بیارم ؟؟؟ می گم باباش وکالت تام الختیار داره ازش می گن تام الاختیار بجز گذرنامه  من دیگه نمی دونم این چه تام الاختیاریه پس !!! حالا ما هم در به در بند پ _ پارتی _ هستیم غروب هم وقت آتلیه داشتیم از عکاسی سعید سه راه گوهر دشت  بازم با مامان اکرم راهی شدیم چن...
17 ارديبهشت 1391

اولین پارک رفتن میکاییل

امروز من و تو  دو تایی ،  تنهایی و عشقولانه  رفتیم پارک ؛  چقدر ذوق می کردی و آدما ؛ گل ها ؛ چراغهای کف پارک ، فواره ها همه همه نظرت رو جلب می کردن و کله ات از این ور به اون ور می چرخید  چقدر نی نی همسنه خودت دیدیم با خودم گفتم امروز روزه  نی نی هاست مامان به دخمله گل هم اومد جلو و ما شما رو روبروی هم قرار دادیم فدای اون روابط عمومیت برم که بهش می خندیدی اما دخمله نگات  نمی کرد - فکر کنم خیلی با حیا بود - بازم هوا دلپذیر شد سر و کله ادما پیدا شد بازم صندلی های خالی پر شدن از ادمها یه پیرزن تنها نشسته معلوم نیست داره به کجا نگاه می کنه شاید داره تو ذهنش دنباله ...
16 ارديبهشت 1391